حموم عمومی!
یادش به خیر حموم عمومی!
بابام همیشه با غرغر و ناراحتی به مامانم میگفت اخه خانوم من توی خونه ام شوفاژ خونه گازوییلی راه انداختم و حموم بزرگ ساختم که شما حموم بیرون نرین و مامانم جواب میداد اخه با اعظم (صمیمی ترین دوستش) قرار گذاشتم خوش میگذره!
و ما از ساعت 8 صبح جمعه میرفتیم حموم و 2 بعد از ظهر بابا میومد با ماشین وامیستاد دم حموم عمومی که نکنه ما سرما بخوریم!
توی حموم که بودیم واسه اینکه ضعف نکنیم برامون نوشابه و کیک میخریدن!
انقدر هم میشستنمون که لپامون گل می انداخت!
بعد هم مامانم موهامون رو با کش قیطونی انقدر محکم دم اسبی میبست که چشمامون کشیده میشد...
بابام همیشه با غرغر و ناراحتی به مامانم میگفت اخه خانوم من توی خونه ام شوفاژ خونه گازوییلی راه انداختم و حموم بزرگ ساختم که شما حموم بیرون نرین و مامانم جواب میداد اخه با اعظم (صمیمی ترین دوستش) قرار گذاشتم خوش میگذره!
و ما از ساعت 8 صبح جمعه میرفتیم حموم و 2 بعد از ظهر بابا میومد با ماشین وامیستاد دم حموم عمومی که نکنه ما سرما بخوریم!
توی حموم که بودیم واسه اینکه ضعف نکنیم برامون نوشابه و کیک میخریدن!
انقدر هم میشستنمون که لپامون گل می انداخت!
بعد هم مامانم موهامون رو با کش قیطونی انقدر محکم دم اسبی میبست که چشمامون کشیده میشد...
+ نوشته شده در جمعه هجدهم شهریور ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۲۶ ق.ظ توسط زهرا
|
همیشه دلم میخواست ...