یادش به خیر حموم عمومی!
بابام همیشه با غرغر و ناراحتی به مامانم میگفت اخه خانوم من توی خونه ام  شوفاژ خونه گازوییلی راه انداختم و حموم بزرگ ساختم که شما حموم بیرون نرین و مامانم جواب میداد اخه با اعظم (صمیمی ترین دوستش) قرار گذاشتم خوش میگذره!
و ما از ساعت 8 صبح جمعه میرفتیم حموم و 2 بعد از ظهر بابا میومد با ماشین وامیستاد دم حموم عمومی که نکنه ما سرما بخوریم!

توی حموم که بودیم واسه اینکه ضعف نکنیم برامون نوشابه و کیک میخریدن!
انقدر هم میشستنمون که لپامون گل می انداخت!
بعد هم مامانم موهامون رو با کش قیطونی انقدر محکم دم اسبی میبست که چشمامون کشیده میشد...