امروز من و تو برای اولین با هم تنهایی رفتیم بیرون پسرم ...


خاله مریم زنگ زد و ازمون دعوت کرد تا بریم خونه شون ,بابایی هم ماشین رو برده بود ...

من تو رو گذاشتم توی آغوش و با هم رفتیم مهمونی ...


البته هنوز آغوشت واست خیلی بزرگه اما من خیلی باهاش راحت بودم ...

تجربه جالبی بود  !