جریان سفر ما به دوبی از اونجایی شروع شد که ما یه شب اواخر اذر ماه سال 89 دعوت شدیم به خونه یکی از دوستان رسمی و بسیار دورمون اقای جلالی و در خلال حرفها و صحبتها و تعریفها بود که ما یعنی ( من و حسین) و صمیمی ترین دوستان خانوادگیمون (مریم و سید) شروع کردیم به تعریف از خاطرات مشترک و سفرهامون...
و اقای جلالی که تاجر پلاتین و پالادیوم هستن و برای معاملاتشون ماهی چند بار به سفرهای خارجی میرن و بیشتر این معاملات توی دوبی شکل میگیره به ما پیشنهاد سفر به دوبی با هم رو دادن و مریم و سید هم که سال قبلش دوبی رفته بودن من و حسین رو ترغیب به این سفر کردن و ما هم که هر دو عاشق خرید گشت و گذار قبول کردیم و قرار شد که سفرمون اوایل ژانویه انجام بشه...
و فرداش هم پاسپورتها برای گرفتن ویزا و ارز از بانک و ... تحویل اقای جلالی شد!
و یکی دو روز بعد سفر ما برای شب دهم دی ماه یعنی شب سال نو مسیحی تایید شد!
و در ضمن قرار شد با تور نریم و سفر رو خودمون برنامه ریزی کنیم...
با چند تماس با اژانسهای کرایه ماشین و پرس و جو در مورد کرایه رفت و امد به فرودگاه امام خمینی و تماس با پارکینگ فرودگاه هم تصمیم گرفتیم که با ماشین خودمون بریم چون اینطوری هم صرفه جویی در هزینه ها میشد و هم بارهامون رو راحت تر برمیگردوندیم...
شب پرواز زمانی که ما به فرودگاه رسیدیم حدودا یک ساعتی تا پرواز زمان داشتیم و بعد از تحویل ساکها و تایید بلیط ها تصمیم به خوردن بستنی گرفتیم و من و مریم رفتیم بستنی ها رو سفارش بدیم و بعد از گرفتن قبض منتظر اماده شدن بستنی ها بودیم که حسین اومد و گفت که اقای جلالی ممنوع الخروج هستن و نمیتونن با ما بیان!
من و مریم هم بستنی ها رو رها کردیم و رفتیم دیدیم که ایشون رو اداره مالیات ممنوع الخروج کرده و هیچ راهی برای خارج شدن از کشور نیست و کلی حالمون گرفته شد...
فقط تنها چیزی که ناراحتیمون رو کم میکرد این بود که پروازمون امارات بود و بلیط هامون Open و تا 3 ماه مهلت پرواز و جا به جایی پرواز رو داشتیم که این موارد رو هم همونجا به لطف اداره مالیات متوجه شدیم!!!
خلاصه ما تصمیم به برگشتن گرفته بودیم که اقای جلالی اجازه ندادن و گفتن من فردا مشکل رو برطرف میکنم و شب پرواز میکنم و میام پیشتون...
و یه چیزی هم که ما رو نگران میکرد این بود که ایشون حکم لیدر رو برای ما داشتن و ما به پشتوانه ایشون حتی هتل هم رزرو نکرده بودیم و تنها چیزی که از نگرانی ما کم میکرد زبان دونستن من و سید بود!
خلاصه به سمت گیت پرواز روانه شدیم و چیز جالبی که من دیدم خانمها و دختر خانمهایی بود که توی راهروی پرواز امارات با عجله مانتو و روسریشون رو در می اوردن و ارایشهاشون رو چک میکردن و به من و مریم که محجبه بودیم (البته چادرهامون رو سر نکرده بودیم) با نگاه تمسخر الود نگاه میکردن...
پرواز با امارات که خیلی عالی بود و ما قسمت economy class بودیم. رفتار مهماندارها هم خیلی خوب بود!
زمانی که رسیدیم به فرودگاه دوبی ساعت حدودا 6 صبح بود. بعد از اسکن چشم و چک پاسپورتها یه تاکسی گرفتیم برای هتلی که قرار بود بریم به نام SANDRAS و زمانی که به هتل رسیدیم متوجه شدیم که با توجه به سال نو تا 2 شب دیگه هیچ اتاقی ندارن...
هر چهارتامون یه جورایی خسته و عصبی بودیم ولی تصمیم گرفتیم 2 تا 2 تا دنبال یه هتل در همون حوالی یعنی میدان جمال عبدالناصر بگردیم. به هر حال اینطور مواقع وقت رو نباید از دست داد!
به هر هتلی سر میزدیم اتاق خالی نبود و حسین و سید حسابی خسته شده بودن و ناامید!!!
من و مریم تابلوی یه هتل رو دیدیم که سر در یه کوچه نصب شده بود و گفتیم بریم از این هم سوال کنیم که خوشبختانه اتاق داشت و کیفتش هم بد نبود!
در حقیقت به نظر من جاهایی مثل دوبی که قراره شما فقط شب برای استراحت به هتل برگردی خیلی امکانات مختلف هتل که بابتش از شما پول میگیرن به دردتون نمیخوره چون زمانی که شما به هتل برمیگردی انقدر خسته ای که به یه دوش گرفتن و خواب قانعی...
مگر اینکه قرار باشه اوقاتت رو توی هتل بگذرونی که من فکر نمیکنم کسی دوبی بره و توی هتل بمونه!!!
خلاصه تا اتاقها رو تحویل گرفتیم ساعت حدودا 10 صبح شده بود و بعد از تعویض لباس روی تخت ولو شدیم و خوابیدیم و زمانی که بیدار شدیم ساعت 2 بعد از ظهر شده بود!
من رفتم مریم و سید رو بیدار کردم و همگی رفتیم بیرون برای نهار و اولین گزینه مون رستوران KFC با اون کیفیت فوق العاده اش بود!
خیلی نهار لذت بخشی بود و تمام خستگی پرواز و شب نخوابی و دنبال هتل گشتن رو از تنمون دراورد!
حالا تا اینجا رو داشته باشین بقیه اش رو هم هر وقت که خواب الود نبودم تعریف میکنم!!!